برای کسانی که با پهنه پهناور خوزستان و به ویژه خطه شمالی آن آشنایی دارند ، منطقه عقیلی نام ناآشنایی نیست. سرزمین غنی و حاصلخیزی برکناره رودخانه همیشه جاری کارون که امروزه در تقسیم بندیهای مملکتی بخشی از شهرستان گتوند محسوب می گردد. این منطقه از دیرباز محل استقرار خوانین و زندگی مردمی از ایل بختیاری بوده است. از روستا به روستا ، جا به جا ، باغهای میوه و مرکبات ، چشم نواز دیده ها و سایه بان مردم در گذر است.
هنگامی که والدینش نخستین بار برای ملاقات او را نزد من آوردند، شکوفایی پانزده بهار از عمرش را به نظاره نشسته بود. دخترک خوشرو و به غایت خجل با دیدگانی فروهشته که از تلاقی نگاه ها رخ برمی تافت. او به علت نقصانی ، از خردسالی فقط روی پنجه ها قدم برمی داشت و به علت کوتاهی زردپی های ظهر پا هرگز نتوانسته بود به عادت معمول قدم بردارد. به من گفتند که به سبب شرم مفرط تا کنون از جستجوی درمان روی برتافته است.
در یک بازه زمانی چند ماهه پاهایش را یکی پس از دیگری جراحی کردم و پس از آن مراحل گچ گیری ، توانبخشی و دیگر مراحل درمانی را سپری نمود. با تطویل زردپی خلف مچ پا و روانی چرخش پا در کاسه مچ ، حالا می توانست مانند دیگر دوستان و هم سن و سالهایش و با هرقدم ، با پاشنه هایش مادر زمین را ببوسد و با کف پا به تمامی قدم بردارد. همبازی جست و خیزهای کودکانه باشد و در رویاها ، آینده ای رنگی برای خود نقاشی کند
در ملاقاتهای پایانی ، هر بار دیدگانش را پرفروغتر می یافتم.دیگر از تلاقی نگاه ها ابا نداشت .لبخندی گرچه شرم آلود بر آن رخسار کودکانه نشسته بود و شکوفایی و شادابی چهره ، زایش امیدی نو به آینده ای خوش را نوید می داد. دیگر زبان گشوده بود و درباره آرزوها و برنامه هایش برای آینده های دورخوش زبانی می کرد و هر بارسبدی پر از لیموهای خوش عطر پاییزی ، در بغل ، با خود به همراه داشت و به پاس سپاس روی میز مطب می گذاشت و می رفت.
اکنون بیش از ده بهار دیگر از آن روزها گذشته است .به جز یاد و خاطره ای از آن روزها نمانده است . چهره ها ، گفته ها و کرده ها همه کمرنگ و محو می شوند. ولی یاد دخترک با سبد لیمو ، و... حالا سرزنده و شاداب ، گه گداری دلنواز محفل یادآوری یادها و خاطرات من است.